نوزاد من

مجله کودک و نوزاد

نوزاد من

مجله کودک و نوزاد

مجله کودک و نوزاد

 اختلالات نوشتاری در کودکان را بدانیم و درمان کنیم:

_ بدخطی یا نارسانویسی✏️

 اختلال یادگیری شکل‌های گوناگونی دارد و بر اساس آن با علائم متفاوتی تظاهر پیدا می‌کند.
یکی از علائم اختلال نوشتن است. دانش‌آموز مبتلا توان نوشتاری و دست‌خط خوبی ندارد، املای او پر از غلط است و نقطه‌گذاری و دستور زبان‌ او مشکل دارد. توانایی برقراری ارتباط با جملاتی که می‌نویسد، ندارد چون نمی‌تواند کلمات و جملات را درست به هم مرتبط کند. 
ساختار نوشتار این کودکان ضعیف است و نمی‌توانند آنچه در ذهنشان است را با نوشته به دیگران انتقال دهند. 
نوشته‌های این گروه افراد پراکنده و گسسته است و خواننده توانایی درک مطلب را نخواهد داشت.

_ فاصله‌نویسی بین حروف و کلمات✏️
از جمله علل بروز این حالت سرعت زیاد قلم هنگام نوشتن، حرکت بیش از حد و سریع جانبی و بی‌توجهی به هماهنگی لازم برای نوشتن است. برای رفع این مشکل والدین یا معلم باید کلمه‌های یک جمله را به‌صورت کمرنگ یا نقطه‌چین بنویسند تا دانش‌آموز ضمن کامل کردن به فاصله‌ها هم توجه داشته باشد. همچنین می‌توان از چوب کبریت به شکل عمودی به‌عنوان حد فاصل استفاده کرد تا دانش‌آموز پس از نوشتن یک کلمه چوب کبریت را قرار دهد سپس کلمه بعدی را بنویسد 

_ اختلال در گذاشتن سرکش و نقطه✏️
بچه‌هایی که نقطه و سرکش کم و زیاد می‌گذارند، نیاز به تقویت دقت دیداری و دقت و تمرکز دارند. اگر در سال اول دقت دانش‌آموز را افزایش ندهید در سال‌های بعد مشکل او بیشتر به چشم می‌آید و بی‌دقتی او به سایر دروسش منتقل خواهد شد. 

تمریناتی مانند اختلاف تصویر را پیدا کن، بگرد و پیدا کن، کارهای نقطه‌چین، شباهت را پیدا کن، بازی‌های دقتی و... می‌تواند دقت دانش‌آموز را افزایش دهد.

_ کج‌نویسی✏️
از جمله علل بروز این اختلال سفت در دست گرفتن مداد و فشار زیاد انگشت شست به آن یا در جهت درست قرار ندادن دفتر یا کاغذ و قرار نگرفتن درست مداد بین انگشتان است. برای درمان کافی است از کودک بخواهید هنگام نوشتن بازو را به بدن بچسباند تا دست انعطاف زیادی نداشته باشد. 

_ نامرتب‌نویسی✏️
علت نامرتب‌نویسی حرکت بسیار کند دست، محکم گرفتن مداد بین انگشتان و نبودن آزادی حرکت و انعطاف پایین دست، همچنین نادرست بودن وضعیت نشستن و قرار دادن کاغذ است. برای درمان ابتدا قوانینی را در نظر می‌گیریم، مثلا از ابتدای خط شروع به نوشتن می‌کنیم. از خط منحرف نمی‌شویم. از پاک‌کن استفاده نمی‌کنیم. نوک مداد هنگام نوشتن باید تیز باشد و... همچنین می‌توانید از کپی کردن استفاده کنید.

_ پررنگ‌نویسی✏️
وقتی دانش‌آموز روی دفتر یا کتاب می‌نویسد، بیش از حد مداد را فشار می‌دهد پس به جای دفتر یا کتاب از یک کاغذ استفاده کنید و آن را روی فرش یا بالش قرار دهید تا بنویسد، به شرط اینکه به اندازه‌ای فشار دهد که کاغذ سوراخ نشود.
بعد از مدتی تمرین مشاهده می‌کنید مداد را زیاد فشار نمی‌دهد یا از مداد رسم که نوک آن زود می‌شکند استفاده‌کنید تا مجبور شود زیاد مداد را فشار ندهد. 

دکتر کتایون خوشابی
فوق‌تخصص روان‌پزشکی اطفال - عضو هیات علمی دانشکده توانبخشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۱۷
علیرضا امامی

آی بچه ها، بزرگترا
زباله هارو
تو کیسه ها بریزید
میون دشت و جنگل
توی دریا نریزید

جنگل وقتی قشنگه
که پاکه و تمیزه
محیط ما برامون
خیلی خیلی عزیزه

زمین رو پاک نگه دار
بچه ی خوب و باهوش
وقتی میری به گردش
اینو نکن فراموش
🌼🌻🌼🌻🌼
محیط زیست همیشه
باید پاکیزه باشه
اگه کثیفش کنی
زشت و آلوده میشه

🌻🌷🌷
تمیز باشید
تمیز باشید
پیش خدا عزیز باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۸:۵۷
علیرضا امامی

⚪️🐮تولدِّ کرّه الاغ کوچولو🐮⚪️
🚺🚹
یکی بود یکی نبود

 ننه گلاب و بابا حیدر پیرزن و پیرمرد مهربان و زحمتکشی بودند که یک مزرعه و دوتا الاغ داشتند. اسم یکی از الاغها خاکستری و اسم دیگری گوش بلند بود. الاغها برای ننه گلاب و باباحیدر کار می کردند و بار می بردند و گاهی هم  به آنها سواری می دادند.

توی مزرعه یک گاو شیرده هم بود که گوساله ی قشنگی داشت. اسم گاو خال خالی و اسم گوساله اش چشم سیاه بود. ننه گلاب و بابا حیدر یک مرغدانی پر از مرغ و خروس داشتند ومرغها هر روز برای آنها تخم می گذاشتند.

زندگی توی مزرعه آرام و یکنواخت بود. حیوانها هر روز از خواب بیدار می شدند،گاو علف می خورد و ننه گلاب شیرش را می دوشید گوساله این طرف و آن طرف می دوید و بازیگوشی می کرد. مرغها و خروسها دانه می خوردند و قوقولی و قدقدا می کردند الاغها بار می بردند و سواری می دادند. ننه گلاب و باباحیدر هم توی مزرعه گندم می کاشتند و زمین را آبیاری می کردند تا گندمها رشد کنند و از یک خوشه ده ها دانه ی گندم سبز شود. بعد هم باکمک چندتا کارگر، گندمها را درو می کردند و به آسیاب می بردند تا آرد کنند.

یک شب که خال خالی و چشم سیاه و خاکستری و گوش بلند توی طویله دور هم نشسته بودند، خال خالی خمیازه ی بلندی کشید و گفت:« ماما چقدر حوصله ام از این زندگی سر رفته! کاش یک اتفاق جالب می افتاد!»

گوش بلند سرش را تکان داد و عرعری کرد و گفت:« آره ، من هم مثل تو حوصله ام سر رفته و منتظر یک اتفاق جالب هستم.»

خاکستری خندید و گفت:« عر…عر..عر.. به زودی اتفاق جالبی میفته و یک کرّه الاغ کوچولوبه جمع ما اضافه میشه!»

چشم سیاه موموکنان پرسید:« کی؟ کی کرّه الاغ به جمع ما اضافه میشه؟»

خاکستری گفت:« من به زودی یک بچه  به دنیا میارم که می تونه همه مون را سرگرم کنه، اما باید کمی صبرکنید.»

همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند و از آن روز به بعد لحظه شماری می کردند تا کرّه الاغ  به دنیا بیاید. سرانجام روزی انتظار به  سر رسید و خاکستری کرّه الاغ کوچولوی بامزه ای به دنیا آورد. کرّه ی کوچولو خیلی زود شروع  به شیطنت و بازیگوشی  کرد. گوشها و دمش را تکان می داد وعرعر می کرد وشیرمی خورد. چشم سیاه مرتب دور و برش می گشت  و مومو می کرد و می خواست با کرّه الاغ  شیطان که اصلاً نمی توانست یک جا بند شود ، بازی کند. آنها دنبال هم می دویدند و شادی می کردند.

شب که همه توی طویله دور هم جمع شدند، خال خالی مقداری علف تازه آورد و جلوی آنها گذاشت وگفت:« به افتخار تولد کرّه الاغ کوچولو می خواهیم جشن بگیریم.» بعد رو به خاکستری کرد و گفت:« خانم خاکستری، تولد کرّه ات مبارک، بذار براش یه آواز بخونم.» و اینطور خواند:

کرّه الاغ کوچولو

تولدت مبارک

شیطون  و بامزه ای

تولدت مبارک

کرّه خری ماشالا

 الاغ میشی  ایشالا

چشم  سیاه و گوش بلند و خاکستری هم با او  دم گرفتند:

کرّه خری ماشالا

الاغ میشی ایشالا

ننه گلاب و باباحیدر صدای بلند حیوانات را شنیدند، به طویله آمدند و حیوانات را دیدند که دور هم نشسته اند . فهمیدند که آنها جشن گرفته اند. کمی ایستادند و به آوازشان گوش دادند و برایشان دست زدند وبعد رفتند.

از آن روز به بعد کرّه الاغ کوچولو در کنار خاکستری و گوش بلند به باباحیدر و ننه گلاب کمک می کرد و با شیطنتها و شیرین کاریهایش باعث شادی دیگران می شد. چشم سیاه هم از اینکه یک همبازی پیدا کرده بود، خوشحال بودو گاهی با کرّه الاغ کوچولو آواز می خواند و صدای ما..ما.. و عرعر آنها درتمام مزرعه به گوش می رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۸:۵۷
علیرضا امامی


لای لای لای لای عروسم
ای عروس ملوسم
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون.
وقت خوابت رسیده
خورشید خانم خوابیده
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون.
ساکت بچه‌ها جونم
نازی رو می‌خوابونم
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون.
نازی جونم خوابیده
مهتاب به روش تابیده
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون
 

 

لای لای لای لای عروسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۸:۵۶
علیرضا امامی

ماهی های رنگارنگ🐬🐟🐠🐳

تو حوض خونه ی ما
ماهیای رنگارنگ
بالا و پایین میرن
با پولکای قشنگ
دنبال هم میگردن
همو صدا میکنن
با چشمون نازشون
همو نگاه می کنن
دنبال هم می گردن
همو صدا می کنن
کلاغه تا میبینه
کنار حوض میشینه
میخواد ماهی بگیره
ماهیا قایم میشن 
به زیر آب ها میرن
کلاغ شیطون میشه زار و پریشون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۸:۵۵
علیرضا امامی


💫🌬قاصدک💫🌬

اتل متل قاصدک

مهمون گرد و کوچک

پر زد و قل قل اومد

آروم و خوشگل اومد

نشست کنار کفشم

رو دامن بنفشم

گرفتمش تو دستم

دستمو من نبستم

رفت و دوباره قل خورد

آرزوی منو برد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۸:۵۵
علیرضا امامی

درمان مننژیت چیست؟
🌺🍃

در صورت شک به مننژیت، پس از انجام آزمایش های لازم و حتی پیش از آماده شدن جواب آزمایش ها باید درمان فوراً با آنتی بیوتیک ها شروع شود. اگر جواب آزمایش ها مشخص کند که کودک مبتلا به مننژیت ویروسی شده، آنتی بیوتیک ها قطع می شوند و هیچ درمان دیگری به جز مسکن لازم نیست. عفونت های ویروسی معمولاً پس از 5 تا 14 روز بسته به نوع ویروس خود به خود بر طرف میشوند. اگر تشخیص مننژیت باکتریال تأیید شود، مصرف آنتی بیوتیک باید ادامه یابد ( ممکن است در صورت لزوم برحسب باکتری تشخیص داده شده ، نوع آنتی بیوتیک تغییر کند ) همچنین ممکن است برای کودک مایعات داخل وریدی و داروی ضد تشنج تجویز شود ( در صورت وجود تشنج ) درمان با آنتی بیوتیک ممکن است تا ده روز یا بیشتر طول بکشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۸ ، ۱۰:۴۴
علیرضا امامی

داستان قشنگ مورچه و کک

روزی، روزگاری کک و مورچه ای با هم دوست بودند. 
یک روز کک به مورچه گفت «دلم از گشنگی ضعف می رود.» 
مورچه گفت «من هم مثل تو.» 
کک گفت «بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم.» 
و نشستند به صحبت که «چه بگیریم؟ چه نگیریم؟» 
«گردو بگیریم پوست دارد.» 
«کشمش بگیریم دم دارد.» 
«سنجد بگیریم هسته دارد.» 
«بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم.» 
کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه. 
مورچه گندم را برد آسیاب آرد کرد و آورد خانه. آرد را الک کرد و تو لاوک خمیر کرد و چونه درست کرد. 
کک هم رفت تنور را آتش کرد که نان بپزد. 
اما، همین که خواست نان اول را بچسباند به تنور پاش سر خورد؛ افتاد تو تنور و سوخت. 

مورچه شیون و زاری راه انداخت و از خانه رفت بیرون. بنا کرد به سر و سینه زدن و خاک به سر خودش ریختن. 

کفتری از بالای درخت پرسید «مورچه خاک به سر! چرا خاک به سر؟» 
مورچه جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر.» 

کفتر هم پرهای دمش را ریخت. 
درخت پرسید «کفتر دم بریز! چرا دم بریز؟» 

کفتر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز.» 
درخت هم برگ هاش را ریخت. 
آب آمد از پای درخت رد شود، دید درخت برگ ندارد. پرسید «درخت برگ ریزان! چرا برگ ریزان؟» 
درخت جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان.» 
آب هم گل آلود شد و رفت به طرف گندم زار. 
گندم ها پرسیدند «آب گل آلود! چرا گل آلود؟» 

آب جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود.» 
گندم ها هم سر و ته شدند. 

در این موقع دهقان به گندم زار رسید و دید گندم ها سر و ته شده اند. 
دهقان پرسید «گندم سر و ته! چرا سر و ته؟» 

گندم ها جواب دادند «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته.» 

دهقان هم بیلی را که دستش بود زد به پشتش و برگشت خانه. 

دختر دهقان وقتی دید باباش بیل زده به پشتش، پرسید «بابا بیل به پشت! چرا بیل به پشت؟» 

دهقان جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت.» 

دختر هم کاسه ماستی را که دستش بود و آورده بود با نان بخورند ریخت به صورت خودش. 

ننه دختر تا او را دید، پرسید «دختر ماست به رو! چرا ماست به رو؟»
 
دختر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر م بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو.» 
ننه هم همین طور که دم تنور نشسته بود و نان می پخت، پستانش را چسباند به تنور داغ. 
در این بین پسرش سر رسید و پرسید «ننه جز و وز! چرا جز و وز؟» 

ننه جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سرو ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز.» 
پسر هم با نک قلم دوات زد یک چشم خودش را کور کرد. 
وقتی رفت مکتب، ملا دید یک چشم پسر کور شده.
 پرسید «پسر یک چشمی! چرا یک چشمی؟» 

پسر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛ پسر یک چشمی.» 

ملا هم یک لنگ سبیلش را کند. 
وقتی ملا سوار خرش شد، خر پرسید «ملا یک سبیل! چرا یک سبیل؟»

ملا جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛ پسر یک چشمی؛ ملا یک سبیل.» 

خر رو دو پاش بلند شد و عرعر کرد 
«کک به تنور به من چه؛ مورچه خاک به سر به من چه؛ کفتر دم بریز به من چه؛ درخت برگ ریزان به من چه؛ آب گل آلود به من چه؛ گندم سر و ته به من چه؛ بابا بیل به پشت به من چه؛ دختر ماست به رو به من چه؛ ننه جز و وز به من چه؛ پسر یک چشمی به من چه؛ ملا یک سبیل به من چه؛ می خندم و می خندم. به ریش همه می بندم.» 

ملا گفت «بی خود که خر نشدی. این طور شد که خر شدی.» 

بالا رفتیم دوغ بود؛ پایین اومیدم ماست بود؛ 
قصه ما راست بود. بالا رفتیم ماست بود؛ 
پایین اومدیم دوغ بود؛ قصه ما راست نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۵۲
علیرضا امامی

من بهارم

من بهارم فصل باران
دوست دارم دانه ها را

سبز و خرم ، شاد و خندان
بازی پروانه ها را

دوست دارم آسمان را
آفتاب مهربان را

دوست دارم روی گل را
رنگ گل را بوی گل را

دوست دارم ماهیان را
توی چشمه، توی دریا

دوست دارم هر کجا را
باغ و بستان، کوه و صحرا

دوست دارم، دوست دارم
من بهارم، من بهارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۵۱
علیرضا امامی

🐑داستان زیبای بز بز قندی🐑

روزی روزگاری در یک جنگل سبز یک بزبزقندی با سه بزغالش زندگی میکردن . بزبز قندی اسم بچه هاش رو گذاشته بود : شنگول ، منگول و حبه انگور .
بز بز قندی همیشه بچه ها رو نصیحت میکرد و میگفت هرگز در را به روی کسی که نمیشناسند باز نکنند و خیلی مواظب آقا گرگه باشند . او میگفت که آقا گرگه همیشه تو کمینه .
یک روز بزبز قندی تصمیم گرفت برای خرید از کلبه بیرون بره . او به بچه هاش گفت : « شنگولم ، منگولم ، حبه انگورم ، من دارم میرم . رد رو رو کسی باز نکنین ها . »
بچه ها با هم گفتند :« نه مامان بزی ، خیالت راحت باشه . »
بزبز قندی بچه ها رو بوسید و خداحافظی کرد و رفت .
حالا براتون بگم از آقا گرگه که پشت درختها ایستاده بود و کلبه بزبز قندی رو تماشا میکرد . وقتی بزبز قندی از کلبه بیرون رفت آقا گرگه خوشحال شد . او میخواست برای نهار سه بزغاله خوشمزه بخوره . کمی که گذشت آقا گرگه به طرف کلبه رفت و در زد .
بچه ها پرسیدند : « کیه کیه در میزنه ؟ »
گرگه گفت : « منم منم مادرتون . مادر مهربونتون . غذا آوردم براتون . دروباز کنین . »
بچه ها گفتند : مامان ما صدای لطیف و نازکی داشت . صدای تو کلفته . تو مادر ما نیستی . »
گرگه همانجا ایستاد و فکر کرد و چند دقیقه بعد دوباره در زد و با صدای نازکی گفت : « بچه های خوب من . من مادرتون هستم ، در رو باز کنین . »بچه ها گفتند : « اگه تو مامان ما هستی دستاتو از زیر در نشون بده . »آقا گرگه دستهاشو از زیر در نشون داد .
بچه ها گفتند : « واه واه واه . چه دستهای سیاهی ، چه ناخونای بلندی ، مامان ما دستهای سفید و خوشکلی داشت و ناخوناش کوتاه و تمیز بود . تو مامان ما نیستی . »
آقا گرگه کمی فکر کرد و بعد به طرف آسیاب دوید ، دستهاشو تو آرد فرو برد ، ناخوناشو کوتاه کرد ، به طرف کلبه دوید و دستهاشو از زیر در نشون داد .
بچه ها گفتند : « مامان ما حنا به دست داشت . تو مامان ما نیستی . »آقا گرگه به طرف خونه دوید ، دستهاشو حنا بست و به سرعت برق و باد به کلبه مامان بزی برگشت .
بچه ها با دیدن دستهای سفید و حنا بسته گرگ ناقلا ، گول خوردند و در رو باز کردن . آقا گرگه به داخل کلبه پرید و بچه ها رو دنبال کرد .حبه انگور که از همه کوچیکتر بود به داخل تنور پرید و قایم شد ولی شنگول و منگول بیچاره جایی برای قایم شدن پیدا نکردند .خلاصه گرگ ناقلا در یک چشم به هم زدن بزغاله ها را قورت داد ، لبهایش را لیسید و با خوشحالی گفت : « به به چه ناهار خوشمزه ای نوش جان کردم . اون یکی بزغاله باشه برای بعد . الان شکمم جا نداره . »
و بس که سنگین شده بود همانجا نشسته خوابش برد .
حالا بشنوید از مامان بزی : او با سبد خرید از شهر برگشت ولی چه چیزی دید ؟
گرگ ناقلا با شکم باد کرده وسط کلبه دراز به دراز افتاده بود و اثری از بچه ها نبود .بز بز قندی بر سر خود کوبید و شروع به گریه کرد . حبه انگور که صدای مامان بزی رو شنید از تنور بیرون پرید و اشک ریزون ماجرا را تعریف کرد .بز بز قندی عصبانی شد . چاقوی آشپزخونه را برداشت ، به طرف گرگ پرید و شکمش رو پاره کرد . شنگول و منگول بیرون پریدند و مادرشون رو بوسیدند .
بزبزقندی شکم آقا گرگه رو پر از کاه کرد و اونو دوخت بعد گرگ گریان را با لگد از خونه بیرون انداخت .
بچه ها که درس بزرگی گرفته بودند به مامانشون قول دادن که همیشه حواسشون جمع باشه و گول کسی رو نخورن .
و بچه های خوب شما هم به یاد داشته باشید :
گرگ بدجنس شاید به صورت یه آدم در کمین شما باشه . همیشه به حرف مادرتون گوش کنید و در را بروی کسی که نمیشناسین باز نکنین . 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۴۷
علیرضا امامی